يکي از شبهاتي که اين روزها در برخي محافل و مجامع مطرح ميشود سياست دوگانه جمهوري اسلامي درباره بيداري اسلامي در منطقه است؛ براي نمونه ميپرسند چرا ايران در برابر کشتار مردم در ليبي و مصر و يمن و بحرين موضع ميگيرد ولي در برابر سوريه هيچ موضعي نميگيرد و حتي اخبار آن را منعکس نميکند؟ مگر ميان خون مسلمانان تفاوتي وجود دارد؟
درباره پرسش فوق که به طور عمده از سوي رسانههاي مربوط به فتنه سبز مطرح و دامن زده ميشود توجه به نکاتي ضروري است...
آيتالله مصباح يزدي:
آيت الله مصباح يزدي گفت: براي شناخت دين و راه هدايت بايد به عقل، قران، کلام معصومين(ع) و در زمان غيبت، به فقها مراجعه كنيم.
آيت الله مصباح يزدي در ديدار با جمعي از پاسداران با اشاره به اينکه خداوند انسان را به گونهاي آفريده كه با اختيار و اراده خود راه سعادت را انتخاب كند، اظهار داشت: ويژگي انسان به عنوان خليفةالله اين است که از طرفي ميتواند راه کمال را در پيش بگيرد و از طرف ديگر راه انحطاط و سقوط را انتخاب كند.
استاد حوزه علميه اظهار داشت: لازمه به کارگيري اراده براي رسيدن به کمال، شناختن راه صحيح است؛ چون انتخاب و اراده براي کسي امكان دارد كه راه صحيح را بشناسد.
در هفته گذشته شاهد اعلان خبر پذيرش استعفاي وزير محترم اطلاعات توسط رئيس جمهور و نصب ايشان بهعنوان مشاور اطلاعاتي دکتر احمدينژاد بوديم. به دنبال اين خبر، نامه مقام معظم رهبري به رئيس جمهور مبني بر اين که در اين شرايط، تغيير وزير اطلاعات به مصلحت نيست ارسال گرديد و سپس نامه معظم له خطاب به وزير اطلاعات منتشر شد...
هتاکی های فائزه هاشمی برایش گران تمام میشود
سخنان اخیر فائزه هاشمی رفسنجانی و هتاکی وی نسبت به مسئولان اجرایی کشور که در روزهای اخیر با واکنش افکار عمومی و برخی نشریات روبرو شده بود، سبب شده تا یک پرونده جدید و مجزا برای وی در دادستانی تهران گشوده شود.
زندگى كردن مثل دوچرخه سوارى است. آدم نمى افتد، مگر این كه دست از ركاب زدن بردارد.
اوایل، خداوند را فقط یك ناظر مى دیدم، چیزى شبیه قاضى دادگاه كه همه عیب و ایرادهایم را ثبت ميكند تا بعداً تك تك آنها را بهرخم بكشد.
به این ترتیب، خداوند مى خواست به من بفهماند كه من لایق بهشت رفتن هستم یا سزاوار جهنم. او همیشه حضور داشت، ولى نه مثل یك خدا كه مثل مأموران دولتى.
ولى بعدها، این قدرت متعال را بهتر شناختم و آن هم موقعى بود كه حس كردم زندگى كردن مثل دوچرخه سوارى است، آن هم دوچرخه سوارى در یك جاده ناهموار!
اما خوبیش به این بود كه خدا با من همراه بود و پشت سر من ركاب مىزد.
آن روزها كه من ركاب مىزدم و او كمكم مىكرد، تقریباً راه را مىدانستم، اما ركاب زدن دائمى، در جادهاى قابل پیش بینى كسلم مىكرد، چون همیشه كوتاهترین فاصلهها را پیدا مىكردم.
یادم نمىآید كى بود كه به من گفت جاهایمان را عوض كنیم، ولى هرچه بود از آن موقع به بعد، اوضاع مثل سابق نبود... خدا با من همراه بود و من پشت سراو ركاب مىزدم.
حالا دیگر زندگى كردن در كنار یك قدرت مطلق، هیجان عجیبى داشت.
او مسیرهاى دلپذیر و میانبرهاى اصلى را در كوه ها و لبه پرتگاه ها مى شناخت و از این گذشته ميتوانست با حداكثر سرعت براند، او مرا در جادههاى خطرناك و صعبالعبور، اما بسیار زیبا و با شكوه به پیش مىبرد، و من غرق سعادت مىشدم. گاهى نگران مىشدم و مىپرسیدم، «دارى منو كجا مىبرى؟» او مىخندید و جوابم را نمىداد و من حس مىكردم دارم كم كم به او اعتماد مىكنم. بزودى زندگى كسالت بارم را فراموش كردم و وارد دنیایى پر از ماجراهاى رنگارنگ شدم. هنگامى كه مىگفتم، «دارم مىترسم» بر مىگشت و دستم را مىگرفت.
او مرا به آدمهایى معرفى كرد كه هدایایى را به من مىدادند كه به آنها نیاز داشتم. هدایایى چون عشق، پذیرش، شفا و شادمانى. آنها به من توشه سفر مىدادند تا بتوانم به راهم ادامه بدهم. سفر ما؛ سفر من و خدا. و ما باز رفتیم و رفتیم..
حالا هدیه ها خیلى زیاد شده بودند و خداوند گفت: «همهشان را ببخش. بار زیادى هستند. خیلى سنگیناند!» و من همین كار را كردم و همه هدایا را به مردمى كه سر راهمان قرار مىگرفتند، دادم و متوجه شدم كه در بخشیدن است كه دریافت مىكنم. حالا دیگر بارمان سبك شده بود.
او همه رمز و راز هاى دوچرخه سوارى را بلد بود.
او مىدانست چطور از پیچهاى خطرناك بگذرد، از جاهاى مرتفع و پوشیده از صخره با دوچرخه بپرد و اگر لازم شد، پرواز كند..
من یاد گرفتم چشمهایم را ببندم و در عجیبترین جاها، فقط شبیه به او ركاب بزنم.
این طورى وقتى چشمهایم باز بودند از مناظر اطراف لذت مىبردم و وقتى چشمهایم را مىبستم، نسیم خنكى صورتم را نوازش مىداد.
هر وقت در زندگى احساس مىكنم كه دیگر نمىتوانم ادامه بدهم، او لبخند مىزند و فقط مىگوید،
«ركاب بزن....»